black flower(p,131)

black flower(p,131)


*************
تهیونگ با آقای هان و دانگ هی که با انگشتای بهم قفل شده و یه لبخند کوچیک رو لباشون کنار هم ایستاده بودند.....

خداحافظی کرد و عمارت بزرگ و با شکوهشون رو ترک کرد.

با اینکه تازه ساعت از نه گذشته بود
اما تو این محله که متعلق به ثروتمندا بود برخلاف بقیه ی جاهای سئول پرنده هم پر نمی زد....

تهیونگ دستای کوچیکش رو توی جیبش برد و راه افتاد.

تا تنها ایستگاه اتوبوس باید دو تا خیابون رو پیاده روی می کرد.

اگه پیشنهاد آقای هان رو فاکتور میگرفت در کل شب بدی نبود.

بیشتر از حجم معده ی نه چندان کوچیکش غذا خورده بود..... و
اندازه ی یک هفته کار پاره وقت پول در آورده بود.

تهیونگ توقع زیادی نداشت و همین براش کافی بود.....

پدر و مادرش آدمای قانعی بودند و پسرشون هم مثل خودشون بزرگ کرده بودند....

اونا زندگی ساده شون رو دوست داشتند اما تهیونگ گاهی آرزو می کرد که یکم جاه طلبی تو وجودشون داشته باشن....

اونوقت هم تهیونگ
و هم خواهرش بیول که یک مادر مجرد با دوتا بچه بود ...حداقل یکم تو آسایش زندگی می کردند.

تهیونگ با احساس خیسی روی بینی دکمه ایش از فکر خانواده اش و مشکلات خودش و خواهرش بیرون اومد.....

تهیونگ دستش رو روی صورتش کشید و به آسمون که با ابرهای ضخیم و تیره پوشیده شده بود نگاه کرد.

آب و هوای مضخرف پاییز...

بازم بارون گرفته بود.

تهیونگ کلاه سوئیشرتش رو روی سرش کشید و سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد.

تهیونگ شاید شبیه یه پاپی کوچولوی کیوت به نظر می رسید اما مثل گربه ها از خیس شدن متنفر بود...

ناله ای کرد و لباش رو روی فشار داد.
دیدگاه ها (۲)

black flower(p,132)

black flower(p,133)

black flower(p,130)

black flower(p,129)

black flower(p,230)

black flower(p,229)

black flower(p,300)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط